آه از این زمانه که نیست در آن آدمیت سیال
آه از من از تو
و آنانی که چو خر مانده اند به گل
و احساسی که هر روز حالمان را بهم میزند
از اینکه محکومیم به زندگی
چشمانت را ببند
چیز دیدنی ی نیست
چیزی برای دیدن نیست
اینها که می بینی حجم هایی برای پر کردن محیط مرده ی شهر توست
و امید وار باش خداوندگاری خواهد آمد
از جنس درد های نهانمان
از جنس شب
از جنس من
از جنس تو
و خواهد مرد او نیز در این ظلمت
و باز
در خودت فر و میروی
و در این اندیشه ای
که
تا کی؟
.....
شاید..
سوسک سپد عالی